شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

به ظاهر کوچک

آدمهایی که از سر چهار راه نرگس می خرند و با گل می روند خانه!  

 

آدم های اس ام اس های آخر شب،که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب،به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند،آدمهای اس ام اس های پر مهر بی بهانه،حتی اگر با آنها بد خلقی وبی حوصلگی کرده باشی! 

 

آدمهایی که هر چند وقت یکبار ایمیل پر محبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد هر یادداشت غمگین خط هایی می نویسند که یعنی هستند تا در غمت شریک شوند و از آن بکاهند،کسانی که غم هیچکس را تاب نمی آورند! 

  

آدمهایی که حواسشان به گربه ها هست،به پرنده ها هست! 

  

آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی،زود صندلی کنارشان را به لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی! 

 

آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند،توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند! 

  

دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی ،آن لحظه قبل از رها کردن دست،با نوک انگشتهایش به دست هایت یک فشار کوچک می دهد! 

 

راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید:روز خوبی داشته باشی دخترم!! 

 

آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی،دستپاچه رو برنمی گردانند لبخند می زنند و هنوز نگاهت میکنند! 

  

آن هایی که هر دستی جلویشان دراز شد به تراکت دادن،دست را رد نمی کنند هر چه باشد با لبخند می گیرند و یادشان نمی رود همیشه چند متر جلوتر سطلی هست،سطل هم نبود کاغذ را می شود تا کرد و گذاشت توی کیف! 

  

همین ها چیزهای کوچکی هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن. 

شمام میتونید اضافه کنید

شیربها

شیربها چیست؟ و شما قبولش دارید یا نه؟

این سنت حاکی از چیست؟ وچرا شیربها به آقایان تعلق نمی گیرد؟

لطفا نظر خود را در این موضوع بدید وبگید که تو شهر شما این سنت وجود داره یا نه؟

لازم نیس که در این موضوع تحقیق کنید فقط نظر شخصی مهمه.تا در آخر یک نتیجه گیری از نظرات شما عزیزان بکنیم.

بیاید اعتراف هایی رو بکنیم......

 

سلام به همه ی دوستانی گلم امیدوارم تو این تابستون به خصوص شهرای گرمی که چشما همش سراب میبینه حالتون خوب باشه.  

خودم اول شروع میکنم:  

اعتراف میکنم سوم ابتدایی من بودم که ناخواسته سر دوستمو شکستم وفرار کردم...  

من بودم که لباس پسرا رو پوشیدم ودختر خاله بیچارمو ترسوندم وبه گریه انداختم..... 

من بودم که تو خوابگاه دبیرستان وقتی برق رفت تو سالن سر سطل  آشغالو با کلی پوست تخمه پرت دادم هوا وهمه جیق کشیدن البته سوسنم با هام همدست بود 

 

البته من خیلی دختر خوبیم اینا قبل دانشگاه بوده ها... 

منتظر اعترافات شما هستیم.....

آخه اینم شد تابستون!!

از اول این تابستون کلی برنامه جهت غنی سازی اوقات فراغت ریخته بودم اما ای دل غافل ! آخه آدم عاقل می شینه با این آب و هوا 50 درجه زیر دمای جوش اهواز برنامه بریزه !روزای اول یکی از دوستان تماس گرفت گفت ابتسام استعدادم داره همین طورتلف میشه می خوام برم کلاس فلان و فلان و الا آخر بیا تو هم بریم ،چند روزر بعد زنگ زدم گفتم چه خبر گفت می دونی چیه: گور بابای هر چی استعداد!!! بابا با این آب وهوا قید هرچی استعداد بود ما زدیم.

ظهر! از خواب بیدار می شم می رم حیاط یه سلام به خدا بدم! حس می کنم می خوام ذوب شم :اشکال نداره تا بعد از ظهر بهتر میشه بعد از ظهر تصمیم می گیرم برم بیرون حس می کنم چشام می خواد از جاش بزنه بیرون! :شب دیگه بهتر میشه. شب با خونواده میریم بیرون بلکه نسیمی راهشو به سمت اهواز گم کرده باشه ! ولی نه اینجا در حق ما بخیل تر از این حرفاس به جز سموم چیزی تحویل نمیده! خلاصه تابستون خوب به ما نیومده!!

و اما روزهای مبارک ماه رمضان:ساعت 2 ظهر چشامو باز می کنم: می تونم تا نیم ساعت دیگه بیدار شم! ساعت 3 یه نگاه به ساعت می اندازم: 5 دقیقه دیگه بیدار می شم! یه ربع به 4 به زور چشامو باز می کنم : بذار 4 شه دیگه! و مث هر روز این رمضون چهار و نیم از خواب بیدار میشم آخه اینا نتیجه شب زنده داریه این ماه نوره، به خدا تقصیر آب و هواس اینقد تنبل نیستم ها!!

از سر بیکاری گفتم یه در ودل با دوستان داشته باشم.اما خداییش هوا داره بهتر میشه زیاد دلتون نسوزه!!

راستی تابستون شما چطوره؟ خوش میگذره؟ تو رو خدا به این وبلاگ هم یه سر بزنید

در گلستانه

دشت هایی چه فراخ !

کوه هایی چه بلند!در گلستانه چه بوی علفی می آمد!

من در این آبادی پی چیزی می گشتم:

پی خوابی شاید،

پی نوری،ریگی، لبخندی

پشت تبریزی ها

غفلت پاکی بود که صدایم میزد.

پای نی زاری ماندم،باد می آمد، گوش دادم :

چه کسی با من، حرف میزد ؟

سوسماری لغزید

راه افتادم

یونجه زاری سر راه،

بعد جالیز خیار،بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک

لب آبی

گیوه ها را کندم،و نشستم، پاها در آب:

"من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی سر رسد از پس کوه .

چه کسی پشت درختان است!

هیچ، می چرد گاوی در کرد.

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند، که چه تابستانی است.

سایه هایی بی لک،

 گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس!جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست :

مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست.

آری

تاشقایق هست ، زندگی باید کرد. 

در دل من چیزی است،مثل یک بیشه ی نور ، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم، که دلم میخواهد

بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه.

دورها آوایی است، که مرا می خواند " 

 

                                                   سهراب سپهری